1.
هنگام که پر زد و
برنگشت کلاغ
فریادِ هراس برآوردند
مردم میان کشتی نوح.
تنهاخودم – که کودکی
خردسال بودم –
بال کلاغ را دیدم،
یعنی، سیاهیِ بال را
دیدم،
و کلاغ را سنگ زدم
او را زدم آیا،
نمی دانم
کشتم او را آیا،
نمی دانم،
چرا تنها من بودم که
می دید
سیاهی کلاغ را،
و آن را ندیدند مردم؟
نمی دانم .
2.
هنگام که کبوتر با
شاخ زیتون برگشت،
مردم شادمانه، فریاد
برآوردند میان کشتی
اما کلاغ چه زود
برگشت
تا برمن نهیب زند
باصدائی خشن
تو ای بدبخت، چرا سنگ
زدی مرا.
نزدیک من شد کلاغ،
و مرا بر چشمم زد
و هویدا شد حروف بر
پیشانیم،
خشن بودند و پر از
ابهام و رازآلود،
سپس نوک زد جمجمه ام
را
و خون به شدت چون
آبشاری جوشید
3.
پیاده شدند مردم از
کشتی، شادمان و
خوشحال
پیشاپیش آنها نوح با
وقار
در حالیکه به همه
پیشامدها می اندیشید.
سعی کردم که باز دارم
آبشار خون را که سر و
رویم را پوشانده است
که کبوتر به من نزدیک
شد
و بر سرم مشتی خاکستر
نهاد
مشتی کوچک
پر از ابهام و راز
آلود
4.
اینگونه ام من به
همین منوال
از هزار هزار سالِ
پیش
کلاغ نوک می زند
جمجمه ام را
و می جهد خون به شدت
چون آبشار
و کبوتر می نهد روی
جمجمه ام
بی فایده
مشتی خاکستر.
***********************************
النص الأصلي
للقصيدة:
الغراب والحمامة
شعر: أديب كمال الدين
1.
حين طارَ الغرابُ ولم
يرجعْ
صرخَ الناسُ وسط
سفينة نوح مرعوبين.
وحدي – وقد كنتُ
طفلاً صغيراً-
رأيتُ جناحَ الغراب،
أعني رأيتُ سوادَ
الجناح،
فرميتُ الغرابَ بحجر.
هل أصبتُه؟
لا أدري.
هل أصبتُ منه
مَقْتَلاً؟
لا أدري.
لماذا كنتُ
وحدي الذي رأى
سوادَ الغراب
ولم يره الناس؟
لا أدري.
2.
حين عادت الحمامةُ
بغصنِ الزيتون
صرخَ الناسُ وسط
السفينةِ فرحين.
لكنَّ الغراب سرعان
ما عاد
ليصيحَ بي بصوتٍ
أجشّ:
أيّهذا الشقيّ لِمَ
رميتني بالحجر؟
اقترب الغرابُ منّي
وضربني على عيني
فظهرت الحروفُ على
جبيني
عنيفةً، مليئةً
بالغموضِ والأسرار.
ثُمَّ نقرَ جمجمتي
فانبثقَ الدمُ عنيفاً
كشلال.
3.
نزلَ الناسُ من
السفينةِ فرحين
مسرورين،
يتقدّمهم نوح الوقور
وهو يتأمّلُ في هولِ
ما قد جرى.
حاولتُ أنْ أوقفَ
شلالَ الدمِ الذي
غطّى رأسي و وجهي.
فاقتربت الحمامةُ
منّي
ووضعتْ على رأسي
حفنةَ رماد:
حفنةً صغيرة،
مليئةً بالغموضِ
والأسرار.
4.
هكذا أنا على هذه
الحال
منذ ألف ألف عام:
الغرابُ ينقرُ جمجمتي
فينبثقُ الدمُ عنيفاً
كشلال.
والحمامةُ تضعُ فوق
جمجمتي،
دون جدوى،
حفنةَ رماد!