1
پس از اینکه کلاغ نوح مرد
پرهای سیاهش را مخفیانه برایم بجای
گذاشت
و فریادهای هولناکش را در کیسه ای
سیاه نیز
و گفت:
پرها را به بازی مگیر
تا روزگارانت سیاه نشوند
و فریاد را گوش مده
تا به کری مبتلا نشوی
اما من کیسه را باز کردم
و پرها را در دریا پراکندم
تیره گون گشت دریا
سپس فریاد را
در باد پراکندم
که حروفم از درد بسیار گریستند
و همچنان هم
....
2
بعد از اینکه هزار سال بر ساحل راه
رفتم
در بامدادی عجیب
بقایای کشتی نوح را یافتم
با چشمانی اشک آلود وارد آن شدم
و دلی که بسان کبوتر نوح بال بال می
زند
هزار سال در آن نماز گزاردم
و هزار سال مویه کردم
و بر چوب کهن عریانش
هزار سال خوابیدم
و در آن به ماه و خورشید
هزار سال اندیشیدم
اما
دردا
هیچ یک از نجات یافتگان را نیافتم
3
بعد از اينكه عباس بن فرناس
غرق شد
دو بال پهناور خود را برایم بجای
گذاشت
و گوشزد کرد تا راه را ادامه دهم
آن دو را بر تن کردم
و به سرعت برق در دریا افتادم
بسان عباس بن فرناس
اما دریا با من مهربان بود
چو مرا کالبدی شناور گذاشت
بر روی آبش تا پایان روزگاران
کالبدی خوشبخت که رازهای حروف را هجا
می کند
و رازهای سربسته سخن را می گشاید
4
بعد از اینکه هرمان هسه مرد
سدهارتا دستنوشته گرانمایه خود را
برایم بجای گذاشت
شب و روز آن را با دیوانگی خواندم
و با دیوانگی آن را به زبانهای
گوناگون خواندم
تا اینکه فهمیدم که زن ظرفی از طلا
و طلا ظرف زن است
و لذت ظرفی از باد
و باد ظرف لذت است
5
بعد از اینکه در جوانی ام
با زوربا بسیار رقصیدم
پاهایم تا سرحدّ درماندگی خسته شدند
پس مدت زیادی بر شنهای ساحل نشستم
و شاید هم خوابیدم
جنگهای بسیاری دیدم
و کشتی هایی که غرق می شوند
و اجسادی که شناورند
و گردبادهایی پی در پی
و هنگام که بیدار شدم
زوربا را دروغی خوشایند یافتم
و رقص او بزرگترین وهمم
6
بعد از اینکه فرات مرد
وصیتش را بر ساحل برایم بجای گذاشت
در آن نوشته بود:
نزد دجله برو
و آنچه شده را به او بگو
اگر با تو سخن گفت که آن مراد است
و اگر با تو سخن نگوید
حروف چهارگانه ام را بردار
آنها را بسوزان و با آنها بسوز
در فاء آن هرج و مرج بی حد و مرزی
مبینی
و در راء آن ترس هولناک کوه آسایی می
بینی
و در الف آن شاعر سرگردانی می بینی
و در تاء كشتى در حال غرقی می بینی
سوار کشتی و بیا
که همه این سخنان را هیچ سودی نیست
7
بعد از اینکه جلال الدین رومی مرد
وصیت سترگش را مخفیانه برایم بجای
گذاشت
گفت: ای حروفی
نماز عشق را بجای بگذار
نماز حاء و باء را ادا كن
*
دو نقطه در بامدادان
و در نيمروز دو نقطه
و در غروب سه نقطه
و شب هنگام پا شو و برقص
تا دمیدن بامداد
رقص پرنده سر بریده
^^^^^^^^^^^^
*
حاء و باء : حب : عشق
1.
بعدَ أن ماتَ غرابُ نوح
تركَ لي سِرّاً ريشَه الأسْوَد
وصراخَه المُخيفَ في كيسٍ أسْوَد.
وقال:
لا تعبثْ بالريش
فتسودّ أيامُك
ولا تسمع الصراخ
فتُصاب بالصمم.
لكنّني فتحتُ الكيس
ونثرتُ الريشَ في البحر
فاسودَّ البحر
ثُمَّ نثرتُ الصراخَ في الهواء،
فبكتْ حروفي طويلاً من الألم
ولم تزلْ.
2.
بعدَ أن مشيتُ ألفَ عامٍ على الشاطئ
وجدتُ ذاتَ فجرٍ عجيب
بقايا سفينة نوح.
فدخلتُها بعينين دامعتين
وقلبٍ يرفرفُ كحمامةِ نوح.
صلّيتُ فيها ألفَ عام
وبكيتُ ألفَ عام
ونمتُ على خشبِها العاري العتيق
ألفَ عام
وتأمّلتُ الشمسَ والقمرَ فيها
ألفَ عام.
لكنّني،
وا أسفاه،
لم ألتقِ أحداً مِن الناجين.
3.
بعدَ أن غرقَ عباس بن فرناس
تركَ لي جناحيه الكبيرين
وأوصاني أنْ أكملَ المشوار.
لبستُهما،
وبسرعةِ البرقِ، سقطتُ
مثل عباس بن فرناس في البحر.
لكنَّ البحرَ كانَ بي رحيماً
إذ تركني جُثّةً طافية
على مائه أبد الدهر،
جُثّة سعيدة تنطقُ بأسرارِ الحروف
وتفكُّ مغاليقَ الكلام.
4.
بعدَ أن ماتَ هرمان هيسّه
تركَ لي مخطوطتَه الكبرى: سدهارتا.
فقرأتُها بجنونٍ ليلَ نهار،
وقرأتُها بجنونٍ بلُغاتٍ شتّى
حتّى أدركتُ
أنَّ المرأةَ إناءٌ من ذهبٍ
وأنَّ الذهبَ إناءُ المرأة
وأنَّ اللذّةَ إناءٌ من هواء
وأنَّ الهواءَ إناءُ اللذّة.
5.
بعدَ أن رقصتُ طويلاً في شبابي
مع زوربا،
تعبتْ قدماي حدّ الإعياء.
فجلستُ طويلاً على رملِ الشاطئ،
وربّما نمتُ
فرأيتُ حُروباً شتّى
ومراكبَ تغرق
وجُثثاً تطفو
وعواصفَ تترى.
فلمّا أفقتُ
وجدتُ زوربا أكذوبةً جميلة
ورقصتَه وهمي الأعظم.
6.
بعدَ أن ماتَ الفرات
تركَ لي وصيّتَه على الشاطئ،
قالَ فيها:
اذهبْ إلى دجلة
وقلْ لها بما جرى،
فإنْ حدّثتكَ فهو المُراد.
وإنْ لم تحدّثكَ
فخذْ حروفَ اسمي الأربعة
واحرقْها واحترقْ بها:
في الفاءِ سترى فوضى لا حدّ لها،
وفي الراءِ سترى رُعباً بحجمِ الجبال،
وفي الألِفِ سترى شاعراً تائهاً،
وفي التاءِ سترى مركباً يغرق.
اركب المركبَ وتعال
فلا جدوى مِن كلِّ هذا المقال.
7.
بعدَ أن ماتَ جلالُ الدين الروميّ
تركَ لي سرّاً وصيّتَه الهائلة،
قال: أيّها الحُروفيّ،
صلِّ صلاةَ الحُبّ،
صلِّ صلاةَ الحاءِ والباء:
في الفجرِ نقطتين،
في الظهرِ نقطتين،
في المغربِ ثلاثَ نقاط.
وفي الليلِ قُمْ فارقصْ
حتّى مطلعِ الفجر
رقصةَ الطائرِ الذبيح.