تراژدی جهان
(شعر وزندگی ادیب کمال الدین)
حمزه کوتی
الف)
جهانی که ادیب کمال الدین به تصویر می کشاند؛جهانی تراژیک ومحکوم به یأسی فلسفی است. یابهتر است بگویم جهانی که ازخویش به تنگ آمده وسر ازصحرای سرگردانی درآورده.
جهانی که به برهنگی وخشونت وجنگ آلوده باشد. جهان بس هولناک وترس واری است. وحوش بشری – به گفته او- می کوشندکه بریکدیگرچیره شوند. وچیره شدن – به گفته آدونیس- آغازحیوانی گری است.
آهنگ وایقاع شعر ادیب کمال الدین آهنگی اندوهگین است .سوگنامه جهان اکنون ومرثیه خوانی برپاکی هایی که به دست جنگ طلبان وهواداران خشونت لوث شده است.
این تنها شاعراست که صحنه بیهودگی وپوچی ها رامی نگرد. ودرانزوای خویش اندک اندک می میرد. دیگران درچشم اندازجهان می خندند.وتنها اوست که این مناظر را می بیند و گریه سرمی دهد.
جهان شعر او را فقیران وبیماران وعاشقان بی وصال می انبوهند. عشق در شعرش همراه با درد ونگون ساری است. وصال ناممکن است.وآنچه میان او ومعشوق حایل ایجاد می کند. همان فاصله دور میان واقعیت تلخ امروزوعشق است. در شعر شاعر رانمی بینی که گریه وزاری کند. اما این اندوه بر ایقاع وموسیقای آن اثرنهاده .
اوچون شاعران دیگرنقاب شخصیتی تاریخی واسطوره ای را به چهره نمی زند. - این شگردشاعرانه ای که توسط عبدالوهاب البیاتی واردشعر عربی شد وشاعران به تکثیر وتقلیدازآن پرداختند. - درشعر"گفت وگویی با تاگور"شاعر همراه با شاعرنبگال برلب رودهای گنگ وفرات در غروبگاهانی مبهم می نشیند وسخنان قلبش را برای او بازگومی کند.وتاگورپندش می دهدکه به حروف بازگردد به راز حرف"حاء" به راز"شین"این هور روحانی . چرا که سرنوشت او درحرف ورازآن خلاصه می شود.
ب)
روزگار از دیدگاه او زنی است که در برابر سگان سخت پشت برهنه می شود.نمادی از دوستان اوکه بی سببی مردند. وگلوله ای آتشین . اصولا او شاعری شادمان نیست ونه حتی خشمگین . عشق به راز حرف مقدس او را تسکین می بخشد.ورموزصوفیانه ای که در شعرش وجود دارد.سرچشمه از ادبیات صوفیان گذشته می گیرد.صوفیان بزرگی چون حلاج وابوحیان توحیدی. واین تصوف منجر به آفرینش جهانی می شود که در راز حرف ونقطه آغازین خلقت حیران است . پس خشم ازدوجهت درشعرش نمود نمی یابد:ازجهتی او بی گناه است . وهبوط این پریسای قدسی را می آلاید . ازجهت دیگر مشغول شدن به تصوف او را از خشم بازمی دارد.
اما به گونه ای دیگر وحلاج وار خود را نمایان می کند .وشاعر در تنهایی خویش گریه سرمی دهد . واین ناتوانی از بروزخشم برای این است که او وکودکانی چون او بی دست وپا آفریده شده اند. وقدرت خشمگنانه ی خود را از دست داده اند..... پرادوکس عجیبی است !
ج)
شاعر باتن معشوق نا آشنا ست زیرا همه چیز در نیمه ی تاریکی و روشنایی قرار دارد. واین از دوچهرگی واقعیت امروز سر می گیرد.شاعر ناتوان ودردگین از معشوق هیچ نمی خواهد مگر یک نگاه ، یک کلمه ،یک وعده یا قرار یا ضربه ی خنجری.
زیبایی معشوق سرگشتگی وپریشانی است . قامت او شاعر را دربرگرفته وبه او معنی رنگ آبی وسبزمی آموزد.وجود محبوب موسیقی است که همه چیز وهمه کس در آن گم گشته است . قتل در روشنی روز است.
وزمانه ای که شاعر ازآن خبر می دهد زمانه ای است که با خواندن وهجی کردن بیگانه است.جز برهنگی چیزی نمی داند.جز پلیدی گمان وتجاوز به حقوق انسان .
د)
ادیب کمال الدین از رهگذار حرف ونقطه به بیان درد های خود وجهان وبه بیان اندیشه هایش می پردازد. حرف ونقطه ادات بیان نیستند. به عقیده ی من حرف ظاهرجهان ونقطه باطن آن است . به عبارتی دیگر نقطه راز خلقت است وحرف همان جبل نورانی که وحی نقطه برآن منزل می شود.یعنی وحی از باطن جهان فرود می آید.
حرف الف خود شاعر است .گاه خود را نون می بیند.که در برابر قامت الف معشوق خمیده وتا می شود.
حرف ونقطه قید شاعر است .سرنوشت تغییرناپذیر اوست.
در گفت وگویی می گویدکه حرف توری برای شکار کردن شادمانی و دردی بزرگ است.وبیش از هر چیز رازی عظیم که آن را آنگونه که سزد هیچ کس جز عده ای اندک نمی شناسند. که هر چه آن را بشناسند جهان را شناختند . وهرچه جهان را بشناسند در شناخت خود وجهان درمی مانند.
با اینهمه او تراژدی جهان را به تصویر می کشاند .کودکی وجوانی وپیری به تاراج رفته است .هیچ چیز سرجای خود نیست . وشاعر در این اثنا توطئه ها ودیگر ستم ها را فاش می کند .ستمی که بر عشق وانسان رفته است.