نوح آمد و رفت
جاء نوح ومضى
شعر : ادیب کمال الدین
ترجمه : حمزه کوتی
تو اکنون می میری .
می دانم ای دوست من ، ای حرف
که تو اکنون می میری .
دیگر نقطه ی
پاک تر از ژاله ی سرخ گل تو
نمی تواند این همه
عذاب سحر آسای را برتابد
و نه کمان های در میان ِ ظلمات
و نه تنهایی هفت شلاّق را .
دیگر نمی توانی ای ساده ی چون من
و ای گمشده چون من
و ای ساده دل چون من
برتافتن ِ وحشت ِ این کوچ را
که آماده نکرده ایم بهر آن چیزی
و هیچ کس خبری نداد ما را
از مصایب بی نهایت اش .
من و تو بس بسیار
انتظار ِ کشتی نوح را کشیدیم
نوح آمد و رفت .
برایش بس بسیار دست تکان دادیم
پیرهن تکان دادیم
جامه و اشک های شایگان تکان دادیم .
به او با یتیمی ابدی مان
و گمشدگی ازلی مان اشاره کردیم .
با طفولیّت عاری مان
و با خورشید کوچک مان
که مزه ی خود را تغییر نداد
و به حجم لیموی پژمرده ای در آمد .
با همه چیز ِ قابل دیدن
و با همه چیز ِ قابل نادیدن اشاره کردیم .
مرد به ما التفاتی نداشت .
نیک و مسالمت آمیز بود
و غم گین به کشتی خویش و فرزند و مرغانش .
و ما هیچ جز کمک خواستار نبودیم
کمک !
آری ، ای دوست من ، حرف
بگذار اکنون فریاد برآریم :
کُـ ........ مَـ ............ ک !
ای بسا آن مرد صدای مان را بشنود
یا آن کس که او را برای
وظیفه ی شگفت اش فرستاد .
بگذار اکنون فریاد برآریم
ای حرف ِ پاک نهاد
ای بسا به ما التفاتی کند .
خدای را حالا نمیر !
نگاه کن
ای قرص نانی برای توست
و این هم جرعه ی آبی .
نگاه کن
ای خورشید ماست که هم چنان طلوع می کند
اگر چند به حجم دانه ی گندم است
اما به هر حال خورشید است .
تسلیم نشو
به رؤیای خویش چنگ بزن
اگر چه خفیف باشد چون گَرد و غبار .
خدای را
من هنوز امید از دست نداده ام
خدای را
کُـ ........ مَـ ............ ک !
کُـ ........ مَـ ............ ک !
کُـ ........ مَـ ............ ک !