دوترانه
شعر: اديب كمال الدين
ترجمة: حمزة كوتي
(1)
غربتی درجسد
که شب در حدقه هاش
اقامت کرد
وبه انگور مست شد
وسربه سرتپیدن گشت
خندان همچون گریستن وشعله.
غربتی درجسد
که می خورد
آغاز وفرجام را
وپایان را.
غربتی در جسد
که در غیبت جسد فروخته شد.
(2)
آه که پرستو
خندان همچون نسیم دردگین
به آشیانه اش بازگشت
آه که مرغان دریاهای دور
وگنجشک ها
وگرگ های غریب بازگشتند
آه که گا م های مرد عا شق
وزن عا شق
وسالیان تلخ
وترانه ساز پیر بازگشتند
آه که گام های خدابازگشتند
وگام های هرچیزدیگربازگشتند
اما من میلیون ها سال است
که تنهایم
وبه آشفتگی سر سفید می کنم.
پس می باید
به صدایی آهسته ترانه بخوانم
وازهمه چیز گذرنده بپرسم
آیا من بازمی گردم؟
برای چه بازمی گردم؟
برای که؟