بوسه ورود

 

 

 شعر: اديب كمال الدين

ترجمه: حمزه کوتی

 

 

 

 

یک بار به خورشید گفتم:

که از کودکی

از گل ها و آب

بوسه ای بخریم

برای فرات و گریستن.

 

یک بار به خورشید گفتم:

من مشتی از باد وعشق ام

گیاهی

که از صدای کودکان اش

جدا شد

ای بسا من لحظه ای با شم

که راه می جوید

به شاخ شامگاهان

و دختر بچه ای

که بر قلب خویش توتیا زد

در آینه ها

با سکوت و شب و موج

با ترانه ها.

 

یک بار به خورشید گفتم، باخبرش کردم:

که ترانه ساز خوش صدا

خندان می خوابد

که ترانه ساز خوش صدا

در مسافرخانه ای خفته می خوابد

که روزگار می خوابد.

یک بار ...

یک بار ...

یک بار ...

(چه صدای مهربانی!

چه صدایی دارد تن!)

صدای جوبارگان آمد

رؤیابین همچون مرغان

چهره ی فرات بود

لبخند زنان میان گرمایی خوش

ولبخند زنان سیگاری تازه دود می کرد.

 

 

صفحه عمومى