کلاغ

 

 

 شعر: اديب كمال الدين

ترجمة: حمزة كوتي

 

 

(1)

 

هنگامی که کلاغ

از فراز مرگ گذشت

گفت: منم کلاغ

مرگ گفت: دیگر چه؟

کلاغ گفت:منم کلاغ سیاه .

مرگ خندید وگفت:

تو برای من ازبرف نیزسپیدتری.

 

(2)

 

دیشب تو را به یادآوردم

تو را که نه نام داری ونه نشانی

تو را که ازیادت بردم پیش از آغازطوفان

وآنگاه بی دست وپا رقصیدم.

 

(3)

 

هنگامی که تنم را برهنه

برای تو حمل کردند

مردم از سپیدی قلبم

وسیاهی جثه ام خندیدند.

 

(4)

 

موسیقی درد فراموش نمی شود

ودروغ های عشق

همچون بوسه های یکی نوجوان

حقیقی اند.

 

(5)

 

از برای چه روزگارتعقیبت می کند؟

آیا نه بدین خاطر

که دو پستان نارگون داری

وشکمی از عاج

ودو چشم تنگ همچون قایقی جنوبی

وسرنوشتی همگون سرنوشت کلاغ؟

 

(6)

 

موسیقی سرنوشت ما را نواخت

رنگ های زیادی آنجا وجود ندارد

آنجا سیاه بود چون خون

وسپید چون خون.

 

(7)

 

کیستی ای زن گمشده؟

تو را نون نامگذاری کردم

وبر خطا بودم

تو را باءنامگذاری کردم

ودیوانه بودم

توراحاءنامگذاری کردم

وخوشبخت بودم

چرا که همچنان

سر خود را بر دوشم دارم.

 

(8)

 

اکنون به شعر باز می گردم

مثل هر بار

به خاطر تو.

باز می گردم

تا حروف ام را مشاهده کنم

که چگونه روزگار

تازیانه شان می زند.

باز می گردم

تا نقطه ی بزرگ ام را بنگرم

که همگون شهری بزرگ

که در میان دریا گم می شود.

 

(9)

 

بوسه هایت نمی رسند

شاید بدین خاطر

که نامه رسان

از من احساس شرمنا کی می کند

شاید که زبان تو سخت سپید است چون کلاغ.

 

(10)

 

بوسه هایت نمی رسند

به رغم اینکه گردن ات گرم بود

آری ، تو در هفدهمین تابستان ات بودی.

(11)

 

تو سرشار بودی همچون موسیقی

ماه گون همچون شبی تابستانی

فروتن همچون گوهری

که می تابد درتاریکی

ساده همچون طوطی سخنگو

وبی بند همچون خنده ی یکی دیوانه.

 

(12)

 

تویی که رقص به من آموخت

رقص بر فراز جثه های حروف

وتوده های بزرگ ساعات سوخته.

 

(13)

 

تو کلاغ منی

می بایست این را

در آغاز شعر می گفتم

تا راحت شوم واستراحت کنم.

 

 

صفحه عمومي