شعرهای کوتاه
شعر: أديب كمال الدين
ترجمة: حمزة كوتي
(1)
پیش نرو
بیشتر از سفره ی کودکان
بیشتر از شادی بلند
ونخل بلند بالا
وترانه ی مرغابی، تندیس های گلین
وبادگیاهان
پیش نرو
بیشتر از صحرای غیرت وخواب آبی
صحرای آهک سفید وکلمات آشفته
پیش نرو بیشتر از تن رؤیا!
(2)
فایده ی شعرها چیست
اگر دستم را نگیرند؟
(3)
"چه کنم- گوزن گفت
از نبض خود بنوشم"؟
تمساح اندکی ساکت شد
وبر رخ گوزن
و رخ رود:شکوفه هاست.
تمساح خنده زنان
آهسته برپهلوی گوزن زد
لحظاتی چند...تمساح گوزن را درید
لحظاتی چند...تمساح رود وشکوفه ها را درید.
(4)
نگرانم که قمرهای سیاه ام
مرا به سرقت ببرند
نگرانم که مرا ترک کنند
قمرهای سیاه ام
همچون ماهی مرده ای بر کرانه
نگرانم که نگران شوم!
(5)
آیا به یاد می آوری
چه کسی تو را نامگذاری کرد
وناکامی وبازی به تو بخشید؟
آیا به یاد می آوری چه کسی به توبخشید
چه کسی تو را به نام بازی نامگذاری کرد؟
(6)
تذکربده
اگر ذکر نزدیک تو آمد
تذکر بده
که ذکر همچون غبار تندبادی پر هیجان رفت
تذکر بده
که ذکر درختان تبعیدگاه رابرید
وبا ناله های مرغان آمد
تذکر بده...چه؟... ذکر!
(7)
عشق من
برگی است
که بادش می پراکند
وشادمانی در آن می آرامد
عشق من
برگی است
برای خیابان هایی
که در آن ها غریبان می آرامند
وخیابان هایی که
همچون غربت گم شدند
عشق من
برگی از گل سیاه است
برگی که تن می زند ومهاجرت می کند
می کارد یا فراموش می کند
برگی برای گذشته وخواهش
برگی برای غیرت وفتنه
برگی سفید.