عاشقانه

 

 

 شعر: أديب كمال الدين

ترجمة: حمزة كوتي

 

 

 

ای عشق من!

تنهابرای توبود

که تن بلورگون رادریافتم

وپستان لامع چون اخترقطبی

وتپه های آب را

که چشم های کم روان دارد

وگل آلودگی گیاه وار

وصافی شنی را

وسپیده دم آتشین لب

چون تابستانی پنهان.

من برف را دریافتم

وحیرت وگمان را، ناخدای گمشده

وکودک خندان ، جامه های زنی

که گم شد

میان خیابان های گشاده چون جناح ازیادرفتگی

من دریافتم جسد را:نان

من دریافتم جسد را:حرف.

ای عشق من!

تنها برای توبود

که شکوفه ها را کاشتم:

نرگس بهر یادبود

وسوسن:سفره ای برای بادلطیف

وگل سرخ:کودکی که برگ ها رااز فرازپل می افکند

شکوفه های سرخ انار:دیداری رازگونه

غنچه تازه :عروسی سبز

وشکوفه های بری:بانوان عشق

وخرزهره:چهره ای که کلمات ازچشم هاش  گم شد.

ای عشق من!

تنها برای توبود

که رنگ ها را به برگرفتم:سبزبرای خواب

وآبی برای مرگ

وسفید برای دام

سیاه برای بلبل

برای زخم هایی که برهنه پا می آیند

وزخم هایی که می روند یا می مانند

چون درختانی مهجور در میان باد.

سرخ برای روزه

وزرد برای آینه های گرسنگی

وقهوه ای خاموش برای باد.

ای عشق من!

تنها برای تو بود

که رها کردم رؤیا ها را

این رؤیایی تابستانی است

این رؤیای بهاری آمده از پشت ابراست

این رؤیای گلوبندهایی از اناروزبرجداست

وخورشیدهایی که همچون مروارید

می افتند یا همچون یادبودسقوط می کنند

این رؤیاهای صبحگاهی دهشت زده

به خواهش است

این:رؤیاهای همنشینی خاموش است

که از پشت پرده ای پریده رنگ

به فریادفروشندگان در جشن می نگرد.

این رؤیایی سیاه است

رؤیایی که می پرسد:آیاچیزی ازرؤیا را به یادمی آوری؟

یا اینکه همچون فراموشی پاک بودی؟

رؤیایی در من فریادمی زند:

آیا تو نام ها وشب را آلوده کردی؟

یا کودک خندان بودی؟

آیا ناخداآمد؟

پس:آیا زهر راآماده کردی؟

بنگر این رؤیایی سفید است.

ای عشق من!

تنها برای تو بود

که حروفی بی وصف

به ترانه خواندم

وحروفی که شکایت از رنگ شب می کنند

وهمچون کودکان شاد راه می روند

وحروفی که درگوش تابستان زمزمه می کنند

وبرای آب زمزمه می سازند

وحروفی که برای اسفار می نوازند

می نوازند هنگامی که گل وجام پیر می شوند.

حروفی کهن تر از تاج های تاریخ

کهن تر از صدای مرغان

کهن تر از حافظه ی رودها

وحروفی که ازدیربازان گم گشتند

وپیدانشدند

وحروفی که سخن از میوه ای چیده می زنند

از سنبله ای که بی گمان می آیدبه اذن خدای.

ای عشق من: بنگراین سفره ی من است که می پرسد

 این دیوانه ی نشسته زیردرختان توهستی؟

آیااین صدای گرفته تو هستی؟

یا اشتباه سنگین؟

ای عشق من:بنگراین سفره ی من است

که از دورترین جنگل های کلمات ساخته شده

که از چیزی شکایت نمی کند

وکسی را نمی شناسد

ونمی اندیشدکه کسی را دعوت کند

ای عشق من بنگر:

این سفره ی من است

که با خون من نگارین شده است.

 

صفحه عمومى