دجله
شعر: اديب كمال الدين
ترجمه: حمزه کوتی
(1)
فروافتادم از حرف
ونقطه مرا
همچون گنجشکی راه گم کرده در برگرفت
ودجله به اتهام داشتن حروفی ممنوع
بازداشتم کرد.
(2)
دجله ... ای دجله ...ای دجله
چه کسی این نام شگفت انگیز را برتونهاد؟
وچه کسی تن های ما را غرق شدن آموخت
وقتی که آب رازگون تو را لمس می کنند؟
(3)
دجله ...ای دجله...ای دجله
ای حوری کوچک
ای گیسوی کوچک
ای عاشق کوچک
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
چه کس یادت داد
که چهره ات را از من دریغ کنی
هرگاه بخواهم لبان گرم ات راببوسم؟
(4)
اشک درمیانم گرفت
ومن چشم هایم را به توخیره کرده ام
ای دجله ی جادوی سیاه وبرهنگی سیاه.
زخم من از عنوان رازگونت بزرگ تر بود
وفرات کوچکم سترگ تر بود از غرق شدن ام
که هبوط می کرد
و دراقصای آسمان های وحشتناکت محومی شد.
(5)
دجله...ای دجله...ای دجله
من پادشاه بودم
چه کسی گدایم کرد
فیلسوف بودم
چه کسی دیوانه ام کرد
لبخند بودم
چه کسی تابوتم کرد؟