طلسم

 

شعر: اديب كمال الدين

ترجمة: حمزة كوتي

 

 

 

طاء

طیران مرغ

می تپد دلش

برای بساکان نخل ها

برای جوانی زیتون ودیدگان آب

هوسناک با جناحان خویش

با نگاه سبزش، به شاخه ی لذت..لام

بال در اوج زد

مرغ

ونشست برقلب بی جان من

واز لغزش ها وخطاها ش

حیات دیگربدوداد.

گریه کردم همچو افعی

که دوپار می شود

و دیده برجسدراز بستم:

به راز طاء، به طای لام ،

به لام سین

به سین میم.

وجادوگرشعله ور بود

همچواژدر

در اقصای پایگان لذت

که آتش می زد

حافظه ی چهار حرف کور

که شان لال می بیند.

ودیده ور می نگرد

که دیده بر روزگاری بسته اند

که سخت می شود

برکف های شیطان.

جادوگرخندید

چون حیرت این مرغ رادید

وقهقهه همچو دیوانه زد

وبا دمی از دهان بی دندانش

آن رابه آتش انداخت

ومرغ همچون زغال شد

تا که به زمین رسید

وجادوگرش

او را با شگفتی لام برگرفت.

جادوگرفراز مرغ برنشست

ومرغ با جادوگر به فرارفت

واوج گرفت

در فریادهای ابر

در بساکان نخل ها

درجوانی زیتون

ودیدگان آب

اوج گرفت

چونان که گم گشت.

 

 

 

صفحه عمومى