زلزله

 

شعر: اديب كمال الدين

ترجمة: حمزة كوتي

 

 

 

(1)

 

نون من نیستی

تو الف و نون منی

صاد وصیرورت من

راء و کودکی ام

مرگ من وخیزش من از مرگ.

 

(2)

 

زیبایی ات

حیرت وآشفتن است

و قدت کوه خواب

و ایقاع آب.

 

(3)

 

آی..

تو همچون هرشعرعاشقانه ای

که با رقص وبرهنگی

آغاز می شود

و با دف ودشنه پایان می پذیرد.

 

(4)

 

آنکه اندرون من است

به تو هوسناک است

و من درحیرت ام:

آیا اورابکشم

تابمیرم

یامرابکشد

تا تو بمیری؟

 

(5)

 

آنکه اندرون من است

دیوانه است

با کلمات

می خواهد تو راافسون کند

وبانقطه ها وحروف

شیفته ات سازد.

آگاهش کن

که روزگار ما بی سواد است

که خواندن وهجی کردن نمی داند

که چیزی جزبرهنه شدن نمی داند.

 

(6)

 

ازتوچیزی نمی دانم

جزاینکه قد تو

مرا به میان گرفته

وتن تو آبی وسبز

می آموزدم.

 

(7)

 

تن تو موسیقی است

همه درآن گم شده اند

تن تو زلزله است

همه درآن

به دروازه ی مرگ چنگ زده اند.

 

(8)

 

تن تو تجاوز است

تن تو ربودن

وکشتن در روشنی روز است.

 

(9)

 

مرا بربلای ات یاری ام کن

با یکی کلمه

یا بوسه

یا وعده

یا ضربه ی دشنه.

 

(10)

 

نون من نیستی

که نون من

به سرقت رفت وگم شد

الف من نیستی

که الف من

درهم شکسته

همچون سپیده دمی درهم شکسته

سین من نیستی

که سین من

سَمّ وسِرّ وسِکّین است.

پس تو کیستی

ای مرگ من وخیزش من از مرگ؟

کیستی تو

ای مرگ من و خیزش من از زلزله؟

........................................

1-صیرورت(شدن).م

2-سَمّ(زهر،سم)،سِرّ(راز،سر)،سِکّین(چاقو).م

 

 

صفحه عمومى