غزل حروفی

 

 شعر: اديب كمال الدين

ترجمة: حمزة كوتي

 

 

 

(1)

 

این بارچون هر باردیگر

زنی از گوشت وخون نخواهی بود

که من از خون عاری

وسرکشی اسطوره وارت

به تنگ آمده ام

از خیانتی که همگون داربستی بی طناب است

از رفتامدن های تلخ وترش ات

میان بیگناهی وگناه

واز ترانه ات:ترانه ی جام ودشنه

هرچه بیشتربه تنگ آمده ام.

بدین خاطراین بار

زنی از حرف خواهی شد

که تو را بیرون می آورم

در برابرگروه وحوش

هرگاه که بخواهم.

سپید ،

لذتی بهر ناظران.(1)

 

(2)

 

چه بسا وقتی که حرف باشی

پرنده ی شادی را با قلبم بگیرم

بعد از چهل سال پرواز کور.

چه بسا با نقطه ام دیدارکنم

وازآن پادافسونی

برای عشق وآرامش برگیرم.

وهلال خود رادیدارکنم

که به سمت عید

با دشداشه ی عید می دود.

وچه بسا خونم را دیدارکنم

که سیاه نیست

همچون کف دستی

که انگشت ابهامش بریده باشد.

 

(3)

 

این واپسین کوشش های جغرافیا ی تکه تکه شده ی من است

وتاریخ من که همگون معنای بی معنای من است.

این واپسین کوشش های کودک اندرون من است

و واپسین کوشش های جادوگراندرون من

ودیوانه ی اندرون

و ولی

و زاهد ودونده ازدریایی تا دریای دیگر

این واپسین کوشش های خون من است:

تو اکنون زنی ازحرف هستی

نه خون داری نه گوشت

نه توطئه ، نه نیرنگ ،نه دسیسه

نه بدعت

نه هوس

ونه ونه...

 

(4)

 

تو اکنون زن من هستی

وشمع خانه ام.

 

****************

(1)  بيضاء لذة للناظرين . قرآن كريم.م

صفحه عمومى