گفت وگويى با تاگور

 

 شعر: اديب كمال الدين

ترجمة: حمزة كوتي

 

 

 

(1)

 

هنگامی که خورشید

در رود مقدس ناپدیدشد

رو به من گرداند و گفت:

هنگامی که آب می شوند

حروف قدیمی بر زبان ام

حروف نوین سرمست کننده ای

در قلب می دمند

تا از عسل

وعشق گدازان سخن بگویند.

وهنگامی که گم می شود

جاپای مسافران ازپای درآمده

زمینی نوین وتازه نمایان می گردد

تا چشم غرق به اشک را

به نور سپیده دمان سرشار سازد.

 

(2)

 

روز رازگونه ای بود

آن روزی که مرا دیدارکردی

ولحظه های مرا

به جمال طلا نگارین ساختی

ومن هنگامی که معنا را از دست می دهم

می نشینم وخاکستر زندگی ام رامی پراکنم.

وآن چندلحظه ی طلایی نمایان می شود

آن لحظه هایی که با جمال خود نگارین ساختی

وتو شتابان بودی

همچون فرشته ای که می پرد

از ستاره ای تا ستاره ی دیگر.

 

(3)

 

وقتی همگان

به سمت تن وناله های تن رفتند

من وتو

نزدیک کرانه های گنگ وفرات نشستیم

ومشغول بازی شدیم

با معنا وقصاید رنگ ها وپروانگان

با دانه های اشک

با رموز وهم

تا که شا مگاه غافلگیرمان کرد

وبه تهمت گدایی کردن معجزات

در کرانه ی رودهای مقدس

وبه تهمت انتظار آنکه دیگر نمی آید

بازداشتمان کرد.

 

(4)

 

 بسا که ریش ِ سپیدت فریب مان زد

ای معلم

که صاحبان تفنگ های پر شتاب

وشکم های گنده

ریش را دوست ندارند.

 بسا که شعرهای بزرگت فریب مان زد

برای اینکه آنان شعر را دوست ندارند

 بسا که کودکی پاره پاره ام فریب مان زد

وفرات بی زبان بزرگ من

وحروفم:حروف نقطه وهلال

 بسا  برای اینکه

آنان هلال را دوست ندارند.

 

(5)

 

در تاریکی

آنجا نوشتی:

لذت دروغ است

لذت رهایی ست.

شب شمع است

شب بیهوده است.

معنا بی معناست

ونامعنا سرشار ازمعناهای بزرگ است.

ومن پریشان شدم وگفتم:

ای دوست بهار و کودکی

ای دوست گنجشک وکلاغ

ای دوست خروس ومار

ای دوست سپیده دم ومرگ وخاکستر

ای دوست دزدان و دیوانگان و پیامبران

بیا به کرانه ی رودهای مقدس برگردیم

بگذار به گذشته باز گردیم.

وتو گفتی:هیهات (1)

که تاء گسترده چون گور است

وهاء اسطوره ای ازگوشت و خون.

 

(6)

 

آنگاه معلم ازپس سکوتی بلند گفت:

به حروف باز گرد

وبا آن ها

همچون کودک بازی کن

ودر انتظارشان بمان

همانگونه که گدا تکه طلایی را انتظار می کشد

وبا آن ها برقص همچون بلبل.

به حروف بازگرد

وشین را به شمس وشوق بدل کن

باء رابه بابا

و دال رابه راه (2)

و جیم رابه گرسنگی (3)

وحاء را به حای حقیقت

ونقطه را به راز من و رازتو.

 **************************

1-هیهات: دور باد،به ضرورت متن وبه دلیل اینکه درفارسی همین معنی را می رساند.بدون ترجمه آورده شد.م

2-دراصل ( درب)است.م

3-در اصل (جوع)است.م

توضیح: در شعرادیب کمال الدین باچنین مفاهیمی فراوان برخوردمی کنیم.وتنهایک شگردشاعرانه وبازی با الفاظ نیست.بلکه شاعرمی کوشدازاین راه به بیان ناگفته های درون  بپردازد.درشعر ادیب کمال الدین  نقطه رازآفرینش است.وحرف همان جبل نوراست که وحی نقطه برآن منزّل می شود.م

صفحه عمومى